آیا به شتر نگاه نمی کنند که چگونه آفریده شده؟و به آسمان که چطور برافراشته شده؟و به کوهها که چگونه برپا داشته شده؟و به زمین که چگونه گسترده شده است؟ غاشیه/17-20
ما یک باغچه کوچک داریم که توی آن یک درخت انار است.هرروز نگاهش می کنم و به او فکر میکنم.به ریشه هایش فکر میکنم که تا کجاها رفته و چه کار میکند.فکر میکنم آیا درخت برای بزرگ شدنش درد میکشد؟
هروقت برگهایش می ریزد توی دلم می گویم:"دیگر تمام شد مرد" اما هرسال خدایا.تو دوباره برگهای تازه به درخت انارمان می دهی و جوانه توی دستهایش می گذاری.شب می خوابم و صبح میبینم گل داده است.گل های قرمز قرمز.ذوق میکنم و میگویم:"خدایا تو معرکه ای!"
گل های قرمز که انار میشود.من همینطور می مانم که اخر چطوری؟خدایا! اخر تو چطوری از هیچ چیز همه چیز درست میکنی.
کنار باغچه می نشینم یک مشت خاک برمیدارم و میگویم:آخر قرمزی انار از کجای این خاک در می آید؟ شیرینی و قیافه ی قشنگش از کجا؟ "یک خاک و این همه رنگ.این همه بو.این همه طعم!"
خدایا به یادت می افتم.حتی با دیدن دانه های سرخ انار.
بار دیگر چشم باز کن و نگاه کن (ملک/4)
خیلی وقت ها خدا ادمها را دعوت میکند به نگاه کردن. ولی حیف که ادمها.خوب نگاه کردن را بلد نیستن ما ذوق زده نمیشویم.تعجب نمی کنیم و اصلا حواسمان نیست که خدا همین جاهاست.توی همین باغچه.لای همین ابرها.روی همینثانیه ها.چشمهای ما به همه چیز عادت کرده اند به همه چیز.
نامه های خط خطی عرفان نظراهاری
*پاتوق همــــــــــه
*پاتوق دوستان
*پاتوق کده
- جمعه ۲ تیر ۹۶