قالب رضا
پاتوق همه ツ پاتوق دوستانツ پاتوق کده
http://otaghetarikk.blog.ir/ Montagem criada Bloggif موضوعات

جالب کده :)

پاتوق تفــــــــــکر

🌟 #زنگ_تفکر 🌟


نتیجه آمیختگى جهل با وضعیتهاى متفاوت در زندگى بشر:


1- جهل + فقر = جُرم

2- جهل + ثروت = فساد

3- جهل + آزادی = هرج و مرج (بی بند و باری)

4- جهل + قدرت = استبداد

5- جهل + دین = تروریسم 


حال به جای جهل، علم بگذار!

بنگر علم با وضعیتهاى متفاوت زندگى چه میکند؛


1- علم + فقر = قناعت 

2- علم + ثروت = نوآوری

3- علم + آزادی = خوشبختی

4- علم + قدرت = عدالت 

5- علم + دین = استقامت


"این یک قانون است؛ تو قانون مدار باش‌‌⌛


■ پاتوق همــــــــــه 

■ پاتوق کده 

■ پاتوق دوستان 

✍ Www.otaghetarikk.blog.ir

معرفت و وفا

درویشی را دیدم شتابان میدوید


گفتم درویش کجا؟؟


گفت مراسم عزا...


گفتم مگ کی مرده؟


اهی کشیدو گفت..


معرفت و وفا..


پاتوق همه

پاتوق دوستان

پاتوق کده

www.otaghetarikk.blog.irبی معرفت

مطلب پاتوقی

چه اسان تماشاگر سبقت ثانیه هایمو به عبورشان میخندیم!


چه اسان لحظه ها را ب کام هم تلخ میکنیم!


و چه ارزان میفروشیم لذت باهم بودن را!


و چه زود دیر میشود


و نمیدانیم که فردا می آید


شابد ما نباشیم


یادمان باشد


بخشش را بخش کنیم

محبت را پخش کنیم

قلبتان نورانی ب رنگ خدا

دلتان مملو از عشق بی پایان الهی


تقدیم به دوستای عزیز پاتوقی


پاتوق همه

پاتوق دوستان

پاتوق کده

www.otaghetarikk.blog.irخدا



بسلامتی

بسلامتی من!

منی که الان دلم گرفته و کسی نیس بگه چه مرگته؟؟!!


منی که از بچه رودست خوردم!...


منی که مرهم دل همه شدم ولی کسی مرهم دلم نشد...!


منی که باهر آهنگ زدم زیر گریه!....


منی که بغضمو جلو همه قورت دادم که یه وقت گریه نکنم..



اره... بسلامتی من!!...


پاتوق همه

پاتوق دوستان

پاتوق کده

www.otaghetarikk.blog.irتنهایی


مطلب پاتوق

صداقت؟..........یادش گرامی.......


غیرت؟.........به احترامش یک لحظه سکوت.......

.......

معرفت؟......یا بنده پاداش میگرد.........


مرام؟........قطعه ی شهدا .........


عشق؟.......از دم قسط ...........


واقعا به کجا چنین شتابان؟؟؟؟!!!


پاتوق همه

پاتوق دوستان

پاتوق کده

www.otaghetarikk.blog.ir

شعر

این شعر تقدیم ب دوستای پاتوقی


من از اغاز نمیترسم من از پرواز نمیترسم

من از اغاز یک پرواز بی احساس میترسم           


من از تکرار نمیترسم من از انکار نمیترسم

من از تکرار انکار همین احساس میترسم          


من از سوختن نمینرسم من از ساختن نمیترسم

من از سوختن کنار ساختن میترسم  


من از باختن نمیترسم من از تاختن نمیترسم

من از تاختن برای باختن احساس میترسم    


من از احساس میترسم

من از اغاز یک پرواز بی احساس

واسه تکرار انکار دل حساس

میترسم

فروغ فرخزاد

پاتوق همه

پاتوق دوستان 

پاتوقکده

www.otaghetarikk.blog.ir

خوش اومدی دوست جونم

 

یه سلام قرمز اول به دوستان پاتوقیمون 

یه سلام نارنجیم به دوست جونم 


⇦ دوستای گل پاتوقمون  امروز یکی از دوستای خوبم اومد ک تو وبلاگ کمکم کنه و من واقعا ازش ممنونم ♥ 

⇦ امیدوارم بتونیم باهم دیگه وبلاگمونا همونجوری کنیم ک شما دوست داریدツ

‌‌

⇦ ممنونم از همه دوستای گل پاتوقی ک همیشه همراهمونن امیدوارم بتونم این همه خوبیتونا جبران کنمツ دوستون دارم یه عالممممه 


■www.otaghetarikk.blog.ir

درونت را بنگــــــــــر


                  درونت را بنگر


گدایی ٣٠ سال کنار جاده ای می‌نشست.


یک روز غریبه ای از کنار او گذر کرد.

گدا طبق عادت کاسه خود را به سمت غریبه گرفت و گفت :

بده در راه خدا


غریبه گفت : چیزی ندارم به تو بدهم؟

آنگاه از گدا پرسید : آن چیست که رویش نشسته ای ؟؟ گدا پاسخ داد: هـیچی یک صندوق قدیمی ست . تا زمانی که یادم می آید ، روی همین صندوق نشسته ام .


غریبه پرسید : آیا تاکنون داخل صندوق را دیده ای؟

گدا جواب داد: نه !!

برای چه داخلش را ببینم ؟؟ در این صندوق هیچ چیزی وجود ندارد .

غریبه اصرار کرد چه عیبی دارد؟

نگاهی به داخل صندوق بینداز .


گدا کنجکاو شد و سعی کرد در صندوق را باز کند.

ناگهان در صندوق باز شد و گدا باحیرت و ناباوری و شادمانی مشاهده کرد که صندوقش پر از جواهر است.



من همان غریبه ام که چیزی ندارم به تو بدهم اما می گویم نگاهی به درون بیانداز.

نه درون صندوقی، بلکه درون چیزی که به تو نزدیکتراست {درون خویش}

صدایت را می شنوم که می گویی: اما من گدا نیستم !!

گدایند همه ی کسانی که ثروت حقیقی خویش را پیدا نکرده اند.



#پاتوق همه 

#پاتوق دوستان 

#پاتوق کده 

#اتاق تاریکک

●Www.otaghetarikk.blog.ir


داستان پاتوق


                                                                                داستــــــــــان پاتــــــــــوق 


عشق بدون مرز


داستان در مورد سربازیست که بعد از جنگیدن در ویتنام به خانه بر گشت. قبل از مراجعه به خانه از سان فرانسیسکو با پدر و مادرش تماس گرفت


" بابا و مامان" دارم میام خونه، اما یه خواهشی دارم. دوستی دارم که می خوام بیارمش به خونه

پدر و مادر در جوابش گفتند: "حتما" ، خیلی دوست داریم ببینیمش


پسر ادامه داد:"چیزی هست که شما باید بدونید. دوستم در جنگ شدیدا آسیب دیده. روی مین افتاده و یک پا و یک دستش رو از دست داده. جایی رو هم نداره که بره و می خوام بیاد و با ما زندگی کنه


"متاسفم که اینو می شنوم. می تونیم کمکش کنیم جایی برای زندگی کردن پیدا کنه

"نه، می خوام که با ما زندگی کنه


پدر گفت: "پسرم، تو نمی دونی چی داری می گی. فردی با این نوع معلولیت درد سر بزرگی برای ما می شه. ما داریم زندگی خودمون رو می کنیم و نمی تونیم اجازه بدیم چنین چیزی زندگیمون رو به هم بزنه. به نظر من تو بایستی بیای خونه و اون رو فراموش کنی. خودش یه راهی پیدا می کنه


در آن لحظه، پسر گوشی را گذاشت. پدر و مادرش خبری از او نداشتند تا اینکه چند روز بعد پلیس سان فرانسیسکو با آنها تماس گرفت. پسرشان به خاطر سقوط از ساختمانی مرده بود. به نظر پلیس علت مرگ خودکشی بوده. پدر و مادر اندوهگین، با هواپیما به سان فرانسیسکو رفتند و برای شناسایی جسد پسرشان به سردخانه شهر برده شدند. شناسایی اش کردند. اما شوکه شدند به این خاطر که از موضوعی مطلع شدند که چیزی در موردش نمی دانستند. پسرشان فقط یک دست و یک پا داشت


پدر و مادری که در این داستان بودند شبیه بعضی از ما هستند. برای ما دوست داشتن افراد زیبا و خوش مشرب آسان است. اما کسانی که باعث زحمت و دردسر ما می شوند را کنار می گذاریم. ترجیح می دهیم از افرادی که سالم، زیبا و خوش تیپ نیستند دوری کنیم. خوشبختانه، کسی هست که با ما اینطور رفتار نمی کند. بدون توجه به اینکه چه ناتوانی هایی داریم


 ⌛ سامر بوک

♢پاتوق همـــــه 

♢پاتوق دوستــــــــــان 

♢ پاتوق کــــــــــده 

♢ Www.otaghetatikk.blog.ir

داستان پاتوق


✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼

🍃🌼

🌸

  

                                                 داستـــــان پاتــــــــــوق✨ 


تعدادی مرد در رخت کن یک باشگاه گلف هستند موبایل یکی از آنها زنگ می زند مردی گوشی را بر میدارد و روی اسپیکر می گذارد و شروع به صحبت می کند همه ساکت می شوند و به گفتگوی او با طرف مقابل گوش می دهند


مرد: بله بفرمایید.

زن: سلام عزیزم باشگاه هستی؟

مرد: سلام بله باشگاه هستم.

زن: من الان توی فروشگاهم یک کت چرمی خیلی شیک دیدم فقط هزار دلاره میشه بخرم؟

مرد: آره اگه خیلی خوشت اومده بخر.


زن: می دونی از کنار نمایشگاه ماشین هم که رد می شدم دیدم اون مرسدس بنزی که خیلی دوست داشتم رو واسه فروش آوردن خیلی دلم میخواد یکی از اون ها رو داشته باشم.

مرد: چنده؟

زن: شصت هزار دلار.

مرد: باشه اما با این قیمتی که داره باید مطمئن بشی که همه چیزش رو به راهه.


زن: آخ مرسی یه چیز دیگه هم مونده اون خونه ای که پارسال ازش خوشم میومد رو هم واسه فروش گذاشتن 950000 دلاره.

مرد: خوب برو بگو 900000 تا اگه میتونی بخرش.

زن: باشه بعدا می بینمت خیلی دوستت دارم.

مرد: خداحافظ


مرد گوشی را قطع می کند، مرد های دیگر با تعجب مات و مبهوت به او خیره میشوند.

سپس مرد می پرسد: این گوشی مال کیه؟؟

🌸

‌#پاتوق همه

#پاتوق دوستان 

#پاتوق کده

#اتاق تاریکک

#Www.otaghetarikk.blog.com

یه پاتوق عالی واسه بچه های عالییییییツ


⇦اینجا محدودیت نداره یعنی درباره ی همه چیز بحث میکنیم



↯اینجا سوالامونا میپرسیم و جوابشو پیدا میکنیم البته با کمک همدیگه




پس بزن بریم ‌⌛




راستی یادت نره سوالتو بپرسی رفیق ツ‌✉




به پاتوقمون خوش اومدی

★پاتوق همه
★پاتوق دوستان
★پاتوق ما
⇦اتاق تاریکツ
نویسندگان
Designed By Erfan ادیت شده توسط قالب رضا